- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زین العابدین علیهالسلام قبل از شهادت
شب بود و روحم در سکوتی نوحهگر شد فـرمـانروای سـیـنـههای شـعـلهور شد گـفـتــیــد: مـن بــیــمــار بــودم آه امـا هر عضو من بر چشم شیطان حملهور شد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام زین العابدین علیهالسلام
لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم سجادهام را گشودم، شاید که دلتنگیام را با یاد آن سجدههای طولانیات بگذرانم یک گوشه تنها نشستم، جام دعا روی دستم حالا که اینگونه مستم باید صحیفه بخوانم نیمهشب است و منم که در کوچههای مدینه در انتـظار تو با آن انـبان خـرما و نانم ایکاش میسوخت کوفه در شعلۀ خطبههایت در شعلۀ خطبههایت میسوزد اینک جهانم آن روز با تب چه کردی در آتش خیمهها؟ آه در دود خیمه چه دیدی؟ با من بگو تا بدانم وقتی چهل سال با اشک افطار کردی، چگونه آب گوارا بنـوشم؟ اصلا مگر میتوانم؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زین العابدین علیهالسلام در راه شام
غم دل بر زبان جاری اگر سازم زبان سوزد وگر بیرون نریزم آتش دل، استخوان سوزد اگر آتش ببیند آب کمکم میشود خاموش ولی همواره چشمم گرید و دل، همچنان سوزد اگر از سینهام آهی نمیآرم برون زانروست که میترسم که از یک شعلۀ آهم جهان سوزد به راه شـام زیـر سایـۀ رأس پـدر هـستم ولی دل بر تن در آفـتاب سایـبان سـوزد خدایا قاتل شیرخوارۀ ما را فزونتر سوز که تا محشر ز داغ او دل ما خاندان سوزد تو ای دشمن به نزد من به عمه کم جسارت کن که از این غم چسان گویم وجود من چسان سوزد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زین العابدین علیهالسلام قبل از شهادت
با عمهاش به پای حـسین گریه میکند در سجده هم برای حسین گریه میکند سـجـاد آل عـشـق و امـام بـکـاسـت او هر لحظه در هوای حسین گریه میکند هـشتاد درصد از لحـظات غـمش شـده وقف حسین و جای حسین گریه میکند با خـاطرات نیزه و سر لـطـمه میزند با یاد آن عـبـای حـسـین گـریه میکـند ای ریز ریز من چـقدر مختصر شدی یعقوب اگر به جای من زار و خسته بود یعـقوب اگر به جای من دلشکـسته بود یعقـوب اگر نظاره به گودال کرده بود بار سـفـر به سـوی خـداونـد بسـته بود بابـای من به زیـر سـم اسب رفـته بود اعضای اطهرش ز مفاصل گسسته بود کـشـتی اسـرعی که مسـیر نجـات بود پهلو شکسته غمزده در خون نشسته بود آنقدر نیزه خورد که چشمش سپـید شد کشتی شکست خورده به طوفان، حسین من تفـسـیر نام لولو و مرجـان، حسین من ای پـارههای سـورۀ انسان، حسین من کردی مرا تو پاره گریبان، حسین من دارد بـرای کار خـودش تـوبـه میکـند چوبیکه خورد بر لب و دندان، حسین من گـفـتم به نیـزهدار، سـر روی نـیـزه را اینقدر روی دست نچرخان، حسین من دیگر بس است حضرت زهرا ز دست رفت
: امتیاز
|
نوحه شهادت امام زین العابدین علیهالسلام
گلی ز گـلشن دین، من زین العـابدیـنم چهـارم گـل ولایت، حـامی مسـلـمـیـنم از دشمن ولایت، عـمری سـتم کـشیدم حالا برای اسلام، همچون حسین شهیدم واویلتا واویلا؛ واویلتا واویلا از نـسل آل احـمـد، ماه مـدیـنه هـسـتم شهـید راه قـرآن، با زهـر کـیـنه هستم عمری پس از پدر من، در سوگ او نشستم یاد غـریب مـادر، دخـیـل گـریه بـسـتم واویلتا واویلا؛ واویلتا واویلا بعد از گلان زهرا، عمری به شور و شینم چون شیعـیان مولا، گـریه کن حـسینم رنح و بـلا بـدیـدم، کـرب و بلا بدیـدم با نالـههای طفـلان، شور و نـوا بدیدم واویلتا واویلا؛ واویلتا واویلا گـلهای پرپر از کین، دیدم ز آل هاشم جـسـم عـلـی اکـبـر، پـیکـر پاک قـاسم در خیمه بودم اما، غربت نمودم احساس شرر زده به جانم، داغ عمویم عباس واویلتا واویلا؛ واویلتا واویلا دیدم به سنگ دشمن، جبین او شکسته شمر لعین ز کینه، بر سینهاش نشـسته دیـدم که جـسم بابا، روی زمـین فـتاده به حال سجـده بابا، سر بر زمین نهاده واویلتا واویلا؛ واویلتا واویلا در کـربلا صدای، غـربت او شنـیـدنـد یوسف فاطمه را، از کـینه سر بریـدند دیدم که دشمن دین، آتش به خیمهها زد رأس حسین زهرا، بر روی نیزهها زد واویلتا واویلا؛ واویلتا واویلا دیدم علی اصغر، شد پاره پاره حنجر دیدم علی اکبر، چون گل بگشته پرپر ای شیعـیان مولا، راحت شدم ز غـمها شدم شهید زهر و، روم به سوی زهرا واویلتا واویلا؛ واویلتا واویلا
: امتیاز
|
نوحه شهادت امام زین العابدین علیهالسلام
پخش سبک ( به سبک همه جا کربلاست ) ای وَلـیّ خــدا، رُکـنِ اَرکــانِ دیـن سَـروَرِ کـائـنـات، سَیّـدُ الـساجـدین بر حـسـیـن نـورِ عِـین عـلـی بن الـحـسـین(۲) کُـشـته زهـرِ کـین، غـصه دارِ بـلا راویِ روضـههـا، شـاهـدِ کــربـلا روز و شب خواندهای، روضۀ سر جدا تا کـنی فـتـنـۀ، خـصم دون بر ملا بر حـسـیـن نـورِ عِـین عـلـی بن الـحـسـین(۲) از غـمت تا فَـلَک، سـوزِ آوای من رأسِ بـالای نِی، دیـدهای وایِ مـن بــخـدا تــا ابــد، تـوئـی آقــای مـن در غمت بین چنین، آه و غوغای من بر حـسـیـن نـورِ عِـین عـلـی بن الـحـسـین(۲) بوده اِی نوکریت، بر مَلَک افتخار خطبهات بر تنِ، فتنه چون ذوالفقار همچـنان عـمهات، زینب دل فکـار کـردهای فـتـنۀ، دشـمـنـان آشـکـار بر حـسـیـن نـورِ عِـین عـلـی بن الـحـسـین(۲)
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زین العابدین علیهالسلام قبل از شهادت
شرح حال دل من شرح غم و هجران است شرح چشم تَرِمن شرح خود باران است تـیر انـدوه به جـان و دل من بـنـشـسـته مـثـل آئـیـنه دلم از غـمـشـان بشـکـسـته ذکر یاران به لب از دوریشان میگیرم ز جـوانـی ز فـراق و غــم آنـان پـیــرم دیـدهام کـربـبلا را که پُـر از تـیـر شـده نعـش یـاران خـدا را که پُـر از تیر شده
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام زین العابدین علیهالسلام
آنکه عمری به دعا غنچه لب وا میکرد گـریه بر غربت و مظلومی بابا میکرد آنـچـه در مـعـرکـه کـربـبـلا رخ میداد شاهدی بود که از خـیـمه تماشا میکرد مصلحـت بود که آنجا به شهـادت نرسد ورنه او هم به بر فـاطـمه مـأوا میکرد سالها بعدِ شهادت سپـری گـشت و دلش همچو نی ناله ز بیرحمی اعدا میکرد هر زمان دست صبا زلف جوانی میدید یادی از زلف عـلـی اکـبـر لـیلا میکرد داغ قاسم به دلش بود که در فصل خزان یـاد پـرپـر شدن لالـه صـحـرا مـیکـرد برلب جوی چو میدید گلی پژمرده است یادی از علـقـمه، بیدسـتی سـقا میکرد هر زمان آب پی رفع عـطش مینوشید یـادی از تـشـنه لـبـان لب دریـا میکرد طفـل شـشماهه چو میدیـد زدود آهش روز را راهگـشـای شـب یـلـدا میکـرد گرچه شد پاره جگـر از اثر زهـر سـتم ناله از بهـر جگـر گوشه زهـرا میکرد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زین العابدین علیهالسلام قبل از شهادت
بـگـذاریـد بــرای پــدرم گــریـه کــنـم اشک تا هست به چشمان ترم گریه کنم تشـنه کـشـتند عزیزان مرا، حق بدهید تا که بر آب میافـتـد نظـرم گریه کنم پیش من وقت وضو طشت نیارید، که من یاد طشت زر و رأس پـدرم گریه کنم یاد آن ضرب عـمود و عمویم میافـتم تا گذارم روی سجـاده سـرم گریه کنم حرفی از کشته شدن نیست، اسیری سخت است بـگـذاریـد به داغ جـگـرم گـریـه کـنـم غـم خـاکی شدن چـادر زینب بس بود به خـدا تا به قـیامـت اگـرم گـریه کـنم خواهرم بسکه کتک خورد ز ناقه افتاد به زمین خوردن این همسفرم گریه کنم دست بسته به خدا روی گرفتن سخت است به گرفـتاری زنهای حـرم گـریه کنم وسـط هـلهـلهها مادر اصغـر میگـفت بـگـذاریـد بــرای پـسـرم گــریـه کـنـم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زین العابدین علیهالسلام قبل از شهادت
در کـنـار عـمـهام داغ فــراوان دیـدهام داغ بـابـا و بــرادر داغ یــاران دیـدهام پیش چشمم یوسف کرب وبلای خویش را در میان چـنـگ گرگان بیـابـان دیـدهام عید قـربـانـی نـبـود امـا مـیـان کـربـلا بارها در پیش چشمم عید قربان دیدهام روی هر نیزه ستاره خودنمایی مینمود بر فـراز نیـزهها ساقی عـطشان دیدهام کوفه و بزم شراب و بیوفاییهای شام خیزران را بر لب شاه شهـیـدان دیدهام وای از شـام بلا و از مـصیبتهای آن در خرابه کودکی زار و پریشان دیدهام
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام زین العابدین علیهالسلام
بیرون زده از خیمه چه نوری، چه امامی بیرون زده در روز، عجـب ماه تمامی مـیآیــد و در راه قــیــامــاً و قــعـــودا گامی به زمین خورده و برخاسته گامی میآید و پیـشانی او صبـح، چه صبحی میآید و پیـش نظرش شام... چه شامی شـمـشـیر به دست آمده لـبـیک بـگـویـد بیآنکه بگـویـد پـدر از جـنگ، کـلامی او تشنۀ سیب است، چه سیبی، چه نصیبی این بوی حبیب است، چه عطری، چه مشامی یک مرد به جا مانده، چه آغـاز غریبی یک مرد به جا مانده، عجب حسن ختامی دلها همه هـستـند اسیـرش، چه اسیری با تشنه لبان دم زدن از آب، عذاب است شرمنـدهام از رویت اگر قافیه آب است شرمـندهام از روی تو تنها نه فـقـط من از شرم تو بر صورت خورشید، نقاب است زینب سـر بـالـین تو با گـریـه نـشـسـته تر کردن پـیـشـانی بـیـمار، ثـواب است در خـیمه برای عـطشت نیست جـوابی از خیمه که بیرون بروی تیر جواب است درد تو به تـشـریح، مـضـامـین مـقـاتـل آه تو به تفسیر، خودش چند کتاب است چشمان تو بستهست، عجب روضۀ بازی! ای هر سـخـنـت هر عـمـلت آیـۀ قـرآن ای کـوثر جاری شده در سـورۀ انـسان هـر سجـدۀ تو یک شب یـلـدای خـلایق هر ذکر تو یک سنگ به پیشانی شیطان در گودی و بر نیزه و در طشت چه دیدی؟ ای موی تو هر سال در این مـاه پریشان بر پشت شتر، در غل و زنجیر چه دیدی؟ ای بی سر و سامان شدۀ سر به گریبان! در قصر چه کردند؟ چه دیدی؟ چه شنیدی؟ ای روضۀ سر بسته در این مصرع عریان! افـتادهای از پـشـت شتـر از غـم سرها؟
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام زین العابدین علیهالسلام
همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر میخواست امامت از دل آتش چنان ققنوس برمیخاست علی باشی و در میدان نجنگی، داغ از این بدتر؟ خدا او را به بزم عشقبازی شعلهور میخواست علی در خونِ خود پرپر، علی با تیرِ در حنجر علی از شعله سوزانتر، علی بودن هنر میخواست نباید شعلۀ این ماجرا یک لحـظه بنـشیند عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر میخواست به پاهای کبوتر نامهای از جنس زنجیر است که فریاد بلند تشنگان، پیغامبر میخواست مصیبت تازه بعد از کربلا آغاز شد یعنی به غیر از خونِ تن، دشمن از او خون جگر میخواست امامت را زنی با جان و دل میبرد آهسته که زینب بود، اگر او زیر دست و پا سپر میخواست پدر لبتشنه جان داد و گذشت اما تمام عمر صدای شرشر باران چه از جان پسر میخواست غریب است آنچنان کعبه میان آشنایانش که استعلام حقانیتش را از حجر میخواست
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام زین العابدین علیهالسلام
بیـمـاری او عـلـت گـرمـای تـنـش نیست دلتنگ نبرد است، توان در بدنـش نیست میسوزد از این داغ که یک مرد نماندهست ماندهست، ولی قدرت برخاستنـش نیست میسوزد از این رو که تن مانده به گودال از اهل کسا است ولی پیـرهـنـش نیست! میسوزد از این درد که با هـموطـنانش هر گـوشـۀ دنـیا برود در وطـنـش نیست ای وای اگـر دم بــزنــد، لـب بـگــشـایـد حتی دم شمـشـیـر جواب سخـنـش نیست بیرون زده از خیمه و دلتنگ نبرد است لبهاش چه خشک است، (بر و رو)ش چه زرد است بیرون زده از خیمه چه نوری، چه امامی بیرون زده در روز، عـجـب مـاه تمامی مـیآیــد و در راه قـــیــامــاً و قـــعـــودا گامی به زمین خـورده و برخاسته گامی میآید و پـیـشـانی او صبـح، چه صبحی میآید و پیـش نظرش شام … چه شامی شمـشـیـر به دست آمـده لـبـیـک بـگـویـد بیآنکه بـگـویـد پـدر از جـنـگ، کـلامی او تشنۀ سیب است، چه سیبی، چه نصیبی این بوی حبیب است، چه عطری، چه مشامی یک مرد به جا مانده، چه آغـاز غـریبی یک مرد به جا مانده، عجب حُسن ختامی دل ها همه هستـند اسـیرش، چه اسـیری شاهان همه هستـند فـقـیـرش، چه امیری با تشنه لبان دم زدن از آب، عذاب است شـرمنـدهام از رویت اگر قـافیه آب است شرمـندهام از روی تو تـنهـا نه فـقـط من از شرم تو بر صورت خورشید، نقاب است زیـنب سـر بـالـیـن تو با گـریه نـشـسـتـه تر کردن پـیـشـانی بـیـمـار، ثـواب است در خـیـمه بـرای عـطـشت نیست جوابی از خیمه که بیرون بروی تیر جواب است درد تـو به تـشـریـح، مـضامـیـن مـقـاتـل آه تو به تفـسـیر، خودش چند کتاب است چشمان تو بسته ست، عجب روضۀ بازی! بـا تـربـت گـودال کـه سـر گـرم نـمـازی ای هـر سـخـنت هـر عـمـلـت آیـۀ قـرآن ای کـوثـر جـاری شده در سـورۀ انـسان ای لـرزش انـدام تـو هـنـگــام عــبــادت یعـنی کـه قـوی آمـدهای بـر سـر پـیـمـان هـر سـجـدۀ تو یک شب یـلـدای خـلایـق هر ذکر تو یک سنگ به پیشانی شیطان در گودی و بر نیزه و در طشت چه دیدی؟ ای موی تو هر سال در این ماه پریشان؟ برپشت شتر، در غل و زنجیر چه دیدی؟ ای بیسر و سامان شدۀ سر به گـریبان! در قصر چه کردند؟ چه دیدی؟ چه شنیدی؟ ای روضۀ سربسته در این مصرع عریان! افتادهای از پـشـت شـتـر از غـم سـرها؟ با نیزه رسـیده ست به این شهر، خـبرها
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام زین العابدین علیهالسلام
باید تـو را حـسـیـنِ مـکـرّر بـخـوانَـمت یـا کـه عـلـیِ اکـبـر دیـگـر بـخـوانـمـت هم صاحبِ صحـیـفـهای و هم نَـوادهاش پس حـق بِده مرا، که پیـمـبـر بخوانمت در مدح تو بس است همین که تو را زِ جان سـر لـوحـۀ رقـیّـه و اصـغـر بخـوانمت قــرآنِ نـاطـقـی و تـو را آیــه آیــه از.. قدر و ضحی و فاطر و کوثر بخوانمت در عشق، اقتدایِ تو بر فاطمه است پس با اذنِ مـادر، عـاشـقِ مـادر بـخـوانـمت عطرِ تو عطر باغِ بهشتی ست، نِی عجب اصلاً زِ جـنـسِ سـيبِ مُـعـطر بخوانمت مـست از میِ حـسینیِ تو، اهلِ عـالـمَـند مـستـم نِـما که در پیِ سـاغـر بخـوانمت وقـتـی که بُـردهای دلِ اربـابِ شـهـر را حق است اینکه حضرتِ دلبر بخوانمت دنـیا بـه وقـتِ سـجـدۀ تـو میکـنـد قـیـام والامـقـامـی و شَـه و سـرور بخـوانمت سـجــادۀ تــو بــویِ خــداونــد مـیدهــد سجـادی و بـه سـجـدۀ آخـر بـخـوانـمـت از خـطـبه خـوانی تو قـیامـت به پا شده اینـگـونه من قـیـامـتِ اکـبـر بخـوانـمت گـفـتـی أنـا علی...و عـلـی وار دَم زدی تـا کـه عـلـیِ دوم و حـیـدر بـخـوانـمـت اَخلاق نـیـکِ توست، ابـوحـمزه ساخـته خَـلـقـاً تـو را مـعـلـمِ بـرتـر بـخـوانـمـت از کودکی دلَت به غم و غُصّه مُبتلاست از کـودکـی به غُـصّـه بـرابـر بخوانمت در کربلا غمت دو برابر شد ای غریب که سـوگـوارِ کُـشـتۀ بـیسـر بـخـوانمت همـپـایِ زیـنـبـی و بـه گـودالِ قـتـلـگـاه از راویـانِ بـوسـه بـه حـنجـر بخوانمت در شام و کوفه هم غُل و زنجیر بودهای آری تـو را اَسـیـرِ مُـکــدّر بـخـوانـمـت آمـد مـدیـنـه زهـر، تـوانِ تـو را گرفـت تا عـاقـبـت تو را گـلِ پـرپـر بخـوانمت سنگِ مزار هم که نداری، شهیدِ عـشق کُـنجِ بـقـیـع بـا دلِ مُـضـطـر بخـوانـمت لطفی نِما به ”ملتمس”خاکِ کویِ خویش تا مـدحِ نو سروده به محـضر بخوانمت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام زین العابدین علیهالسلام
دلش گرفته نگاهش به سویِ میدان است دوبـاره زینتِ سجّـادهها پـریشـان است تمامِ دشتِ بلا را درونِ تب میسوخت شبیهِ ماهیِ لب تشنهای که بیجان است توان نداشت بجنگد و خـواهرِ خورشید برای شمعِ وجودش شبـیهِ پروانه است نگاهِ شـام به او خیـره مانـده است ولی نگاهِ تـیـرۀ او خـیـره بر شهـیـدان است اسیـر بود ولی تـیغِ خطبه خـوانیهاش برایِ لشگرِ شیطان شبیهِ طـوفان است شکـایت از لبِ سـجّـادهاش نـمیشـنوند سکوتِ خـسـتۀ او اسـتوارِ ایمـان است نشد که آب بـنوشد بـدونِ اشک و عـزا هنوز یادِ جگرهای خشک و عطشان است سری به نیزه بلند است گوش کن تاریخ به رویِ نیزه پیامِ حسین” قـرآن ” است
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام زین العابدین علیهالسلام
روضـۀ سوخـتـن کـرب و بـلا را دیـده او وداع حــرم و خــون خــدا را دیــده هر چه ما روضه شنیدیم تمامش را دید دیـده پـاهـای مـغـیـلان زدۀ خـواهـر را درد شـرمـندگی از سـوخـتن معـجـر را روز تشیـیع پـدر تیر سه پر پیـرش کرد قـبر کوچک، تن سقا، چقـدر پیرش کرد شام بر روح و تنش تـیغۀ تکـفـیر کشید آتش از بام که افـتاد سـرش تـیـر کـشید
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام زین العابدین علیهالسلام
عجیب نیست که نامش علیّ سجاد است که سهمش از همه دنیا حریم سجادهست حسین را پـسر است و به مجـتبی داماد شگفت! از دو جهت نسل او علی زادهست بگو بـه مـدعـیـان امـامـت و عـصـمـت عـلی بـرای تـقـابـل هـمـیـشـه آمـادهست گواه او حـجـرالاسـود است بیخـردان! به حـرف آمدن سنگ پیـش او سادهست پس از شهادت او خـلـق تـازه فهـمـیـدند که بوده شب به فقیران طعام میدادهست به روضه میرسد این شعر، دست شاعر نیست قلم اگـر که میافـتـد به دست بـالا دست اگرچه با غل و زنجیر روی مرکب بود گمان کنم دوسه باری به خاک افتادهست به کربلا نرسیدهست هرکه، گمراه است یگانه راه رسیدن به عشق، این جادهست کدام جاده؟ همان جادهای که هر قـدمش نـشـان پـرپـری از لالـههـای دلـدادهست میان آن غل و زنجـیرها به ما آمـوخت اسیر عشق حسین است هرکه، آزادهست
: امتیاز
|
زبانحال امام زین العابدین علیهالسلام قبل از شهادت
چهل سال است، مقتل میچکد از چشمهای من چهل سال است گودال است، هر جایی برای من چهل سال است، ابرِ اشکریزی بر سرم دارم که میبارد برای تشنهلبها؛ پا به پای من چهل دریاست، پشت کوههای بغض خاموشم که جاری میشود بر گونهام؛ با هایهای من منم پیغمبرِ گریه؛ کتابم مصحفِ روضهست که نازل میشود هر لحظه در غار حرای من تمام آنچه را دیدم چهل سال است، میخوانم دل سنگ آب شد؛ با روضه با سوز صدای من از آن روزی که باران دیر آمد؛ آسمان بد کرد پر است از ابرهای شرمگین آب و هوای من چهل حج رفتهام تا کعبۀ گودالِ قربانگاه تن احرام، هم سرخ است، از خونِ منای من چهل سال است، قاتل میبُرد با خنجر کُندش سر بابا به نـیزه میرود در کربلای من برای یک پسر چشمان خود را کشت، با گریه چهها میکرد با خود؛ بود اگر یعقوب، جای من؟!
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام زین العابدین علیهالسلام
ای پــســر بـیبــدل آفـــتـــاب دیــده تــو وصـف زلالــی آب مصحف رویت بخدا خواندنیاست سوره حـمد است ثـنـا گوی تو واقـعه سـاطع شده از بـوی تو والـقـمـر آن طـرۀ بر شـانهات جلـوه حـقبـیـن دو دنـیـا عـلی هـر پـسـر خـانـۀ زهـرا عـلـی عـشق عـلی در پدرت منـجلی هر کسی از لطف وعنایات گفت چشم تو را قـبله حاجات گـفت ذات شـما ذات کـریم خـداست آن حرم قـدس تو افلاکی است جلوه جنات از آن حاکی است پهـن شده بر حـرمت چـادرش چون علی اکبر توعلی اکبری آیــنـه حـیـدر و پـیـغــمــبــری کـربـبـلا را تـو نـگـه داشـتـی بـعـد پــدر کـربـبـلا کــار تــو این همه درد است و دل زار تو تک یـل این قـافـلـه آقـا تـویـی تو هـمـۀ دلـخـوشی خـواهـری غم نخـوری کم نشده معجـری آب بـخـور گـریه نکـن اینقـدر خصم گمان کرد که صبرت گسست دست تورا با غل زنجیر بست گرچه که صبرت نشد آقا تمام سخت ترین جای سفر شام بود سنگ به دست همه بر بام بود دور تو و قافـلهات صف زدند وای ازآن دم که گرفـتار رفت قـافـلهات بیکـس بییـار رفت تا که ابالفـضل نفـس میکـشید از سر هـر بام تو را میزننـد سنگ بر این آئـینهها میزنـند بـام چـه داغـی به دل مـا نهـاد
: امتیاز
|
زبانحال امام زین العابدین علیهالسلام قبل از شهادت
من یـادگـار دسـتهای بـسـته هـسـتـم من شاهد زنجـیـرهای خـسـتـه هـستم وقـتی که دست عـمـهام را بـسته دیدم حتی صبوری را ز دستش خسته دیدم آنـچـه که ما دیـدیـم چـشـم غـم نـدیـده حتی اسـیر تُـرک و رومی هم نـدیـده من دیـدهام صـبـر و قـرار زخـمها را مـن دیــدهام شـــلّاق تــنــد اخـمهـا را من اشکهای سـرخ بابـا را چـکـیـدم من مشکهای خشکِ سـقّـا را چشیدم مـن دیـدهام روز شـکـار کـودکـان را مـن دادهام حــکـم فــرار بــانــوان را روزیکه رو و آبرو و اَبرویم سوخت عمامهام آتش گرفت و گیسویم سوخت وقـتی حـریم حـرمت ما را شکـسـتند درّنـدگـان بـر سـیـنـۀ قـرآن نـشـسـتند مـن دستهـای بـیعَـلـم طـیّــار دیـدم دامــان آتـش را گـهــی سـیّــار دیــدم مـن شـرم روی مـاه را در ابـر دیـدم نـعـش امـام خـویش را بـیقـبـر دیـدم گلزار طف پیش نگاهم لاله گـون بود معراج دارالحرب چون دریای خون بود وقـتـی عـبـور از قـتـلگـاه نـور کردم با کـوه غم صبر از سرِ دستور کردم مـن سـروهـای نـور را اِسـتـاده دیـدم تـنهـای بیسـر بر زمین افـتـاده دیدم در خـیـمه بر قـلب پریـشان تاب دادم با اشک بر لبهای عـطشان آب دادم من عرش اعظم را ز غم دلریش دیدم من ذبح اعظم را به چشم خویش دیدم سـجـادههـای زُهـد را دیــدم در آتـش منظومههای عشق را دیدم پُر از خَش از شام عـاشـورا همان شام غـریـبان دیـدم یتـیـمـان را همه سر در گریبان از کـربـلا تا کـوفـه تا شـام و مـدیـنـه تـا آخـرِ عــمــرم نـدیـدم غـیـر کـیـنـه دشمن مرا یک عمر گریان دید و خندید بر داغ های سخت نالان دید و خـندید یک عمر بر گـلهای پرپر گریه کردم یک عمر بر رگهای حنجر گریه کردم هفـتاد و دو گـل پیش چشمم بود پرپر هشتاد و چار آزاده زن در حصر لشگر من دفـن کـردم نعـشهای بیکـفـن را من دفن کردم رأس ها دور از بدن را من حجّـت حـق بودم افـتادم به زندان بــودم امــام امـا امــام کـنــج ویــران رجّـالـههـا را بــر ســر بــازار دیــدم دجّـالها را گِـرد خود صد بـار دیـدم از داغ های کـوچه و بـازار و صحرا من مرگ را از حق طلب کردم چو زهرا
: امتیاز
|
زبانحال امام زین العابدین علیهالسلام قبل از شهادت
چهل سال است در تب گریه کردم چهل سال است هر شب گریه کردم چهـل سال است من بـیـدار مـانـدم صحیفه را نوشـتم روضه خـواندم چهل سال است غرق اشک و آهم شــبــانــه روز یــاد قــتــلـگــاهـــم چهـل سال است خواب شـمر دیـدم به دسـتـش خـنـجـری دیـدم پـریـدم چـهـل سـال است گـفـتـم دادِ بـیـداد هـمـیـشه ظرف آب از دسـتـم افتاد چـهـل سـال است تـا مـذبـوح دیـدم نـشـسـتم بر زمین، ضجّـه کـشـیدم چهـل سـال است دشـت کـربــلایـم بــه یــاد روز دفــن و بــوریــایــم چهـل سال است فکـر اصغـرم من عــــزادار ذبــیـحــی پــرپــرم مـن چـهـل ســال اسـت مـانـنـد ربـابــم بـه کــام تــشــنــه، زیــر آفــتــابــم چـهـل سـال است میگـویـم خـدایـا عـطا کن خـیر، سـهـلِ سـاعدی را چـهـل سال است یـاد شـهـر شـامـم کــنــار عـــمّــههــا در ازدحــامــم چهل سال است بر زخمم نمک خورد بمـیـرم عـمّـهام زینب کتک خورد چـهـل سـال است مـیگـویـم رقـیـه زنـم بــر دسـت مـیگــویـم رقـیــه چـهـل سـال یــاد آن بــزم شــرابـم بـه یــاد خــیــزران خـانـه خــرابـم چهل سال است میسـوزد وجـودم به روی نـاقـه بـا غـل بـسـته بـودم چهل سـال است داد از سنگ دارم به روی خود نشان از چـنگ دارم نـگـو ایـن زهــر امـانـم را بـریـده چهـل سال است عـمرم سر رسیده
: امتیاز
|